کودکی های خوابیده ، ترک های بیدار شده ..
وقتی کم حرف می شوم ،
وقتی کلمه ها را در آغوش می کشم و برایشان لالایی میخوانم ،
وقتی کتاب نمی خوانم ،
وقتی تنها به کاغذ دیواری نآرنجی اتاق خیره می شوم و صدایم در نمی آید ،
وقتی غرغر نمی کنم ،
وقتی از غذا ها ایراد نمی گیرم ،
وقتی داد و بیداد و خنده های کش دار راه نمی اندازم ،
وقتی زرد آلو مرا میبیند و می گوید : چرا انقد بی انرژی شدی !! ،
وقتی کوچک خانه صدایش در می آید که عاقا ما خواهر اولی خودمونو می خوایم ،
وقتی تند تند تایپ میکنم ،
وقتی تب دارم ،
وقتی مدام لواشک نمیخورم ،
وقتی جواب تلفن ها را نمی دهم ،
وقتی حیاط نمی روم ،
وقتی بغض می کنم ،
وقتی نمی نویسم ، زمزمه نمی کنم و نمی خوانم و هزار وقتی های ِ دیگر ...
این یعنی خسته ام ،
خودم را گذاشته ام کنار تا برود دور دست ها ، تا تاتی تاتی کند و هیچ کس نگیردش ،
تا شاتالاق بخورد زمین و بفهمد دنیا بالا پایین دارد ،
که دنیا همش برای او نمی چرخد ،
تا بفهمد صدای ویز ویز خرمگس ها آنقدر هم آزار دهنده نیست .
+ هیچ وقت با فآصله خوب نبودم ،
همیشه در جنگ و هیچ کدام دیگری را از پا در نیاورده ایم ...